يادداشت هاي گاه و بيگاه

دست‌هايم را در باغچه مي‌كارم …

Posted in پريشان‌نوشت, حرفهاي بي مخاطب, شايد هذيون by نيلگون on سپتامبر 20, 2009

بايد توي زندگي‌هاي قبلي‌ام، سپيدار بوده باشم

بوته اسفند، گلي خودرو، شقايقي وحشي روييده روي شيب تند سيل‌بند

شايد هم يكي از آن رديف نعناپونه‌هاي كنار جوي آب

درست نمي‌دانم، شجره‌نامه‌ام را هم باد برده، دور دور

اما اين دست‌ها كه با ضرباهنگ باران روي شيشه، تند‌تند نبض‌شان مي‌زند

سر انگشت‌هايي كه با اولين باران تاول زده‌اند، گواه‌اند گواه

سبز خواهم شد.

شرح اشتياق

داغ‌ داغ نمي‌شود

كلمات را نوشت اينجا

بايد صبر كنم

ُهرم اين ثانيه‌ها فروكش كند

بعد

Tagged with: , ,

فصل درو

Posted in شايد هذيون by نيلگون on آگوست 14, 2009

داستان يك آبادي را قبلا گفته ام، اينجا

غروب شده

تمام راه را دويده ام

و نفس نفس زنان رسيده ام تا كناره استخر

فانوسهاي آويخته، دورتا دور، روشنند

شعاع هاي نارنجي نور ميان آب مواج مي رقصند

مي شوند هزاران شمع روشن لرزان

باد مي وزد

.

.

داسها دارند شعله ها را، شمع ها را سر مي زنند

درو مي كنند

آب آتش گرفته …

از خواب مي پرم.

مشق عشق

Posted in شايد هذيون by نيلگون on دسامبر 12, 2008

مشق عشق بکنم بر در و دیوار این خانه باید
روزی هزار بار بنویسم
» من حرام شده ام »

پ.ن : نقل این روزها نیست، اين روزهاي آبي روشن

Tagged with:

Posted in شايد هذيون by نيلگون on سپتامبر 16, 2008

ساكن خانه ممنوعه ها كه باشي

در گذر زمان

قد نمي كشي

مچاله مي شوي