دستهايم را در باغچه ميكارم …
بايد توي زندگيهاي قبليام، سپيدار بوده باشم
بوته اسفند، گلي خودرو، شقايقي وحشي روييده روي شيب تند سيلبند
شايد هم يكي از آن رديف نعناپونههاي كنار جوي آب
درست نميدانم، شجرهنامهام را هم باد برده، دور دور
اما اين دستها كه با ضرباهنگ باران روي شيشه، تندتند نبضشان ميزند
سر انگشتهايي كه با اولين باران تاول زدهاند، گواهاند گواه
سبز خواهم شد.
شرح اشتياق
داغ داغ نميشود
كلمات را نوشت اينجا
بايد صبر كنم
ُهرم اين ثانيهها فروكش كند
بعد
فصل درو
داستان يك آبادي را قبلا گفته ام، اينجا
غروب شده
تمام راه را دويده ام
و نفس نفس زنان رسيده ام تا كناره استخر
فانوسهاي آويخته، دورتا دور، روشنند
شعاع هاي نارنجي نور ميان آب مواج مي رقصند
مي شوند هزاران شمع روشن لرزان
باد مي وزد
.
.
داسها دارند شعله ها را، شمع ها را سر مي زنند
درو مي كنند
آب آتش گرفته …
از خواب مي پرم.
مشق عشق
مشق عشق بکنم بر در و دیوار این خانه باید
روزی هزار بار بنویسم
» من حرام شده ام »
پ.ن : نقل این روزها نیست، اين روزهاي آبي روشن
6 comments