يادداشت هاي گاه و بيگاه

Posted in كودكانه, حرفهاي بي مخاطب, خودماني by نيلگون on مارس 16, 2010

رفته‌ام دم مهد، دخترك را بياورم
بق كرده، با رد باريكي از اشك كه كش آمده تا روي چانه‌اش
عكاسي داشته‌اند امروز
و هر چقدر همه تلاش كرده‌اند اين رشته‌هاي نرم كمي حالت بگيرد، ميان دندانه‌هاي گيره بند شود، نشده كه نشده
دخترك با همان موهاي مصري كوتاه و چتري‌ها لباس سنتي پوشيده
عكس گرفته، يك‌عالمه عكس بي‌لبخند
و حالا سرش را گذاشته روي سينه‌ام تا نوازش كنم اين موهاي آشنا را كه هنوز هم نمي‌توانم بهشان شكل بدهم
به تافتي، گيره‌اي، ژلي، ترفندي نگهدارم‌شان و تا به خودم بيايم دوباره مي‌سرند توي چشم‌هايم

مي‌بيني گاهي هم از سر لجاجت نيست، از سر سر‌به‌راه نبودن
طبيعت‌شان همينست و فقط بايد دور باشند از چشم‌ها
تا كسي را عذاب ندهند و خللي توي زاويه جهان‌بيني نگاهي پيدا نشود
اين تنها راه هميشگي‌ست!

پ.ن: هر نرمشي هم به معناي سازش نيست!

پيامبر

Posted in پريشان‌نوشت, حرفهاي بي مخاطب, شعرها by نيلگون on اکتبر 15, 2009

شاخه اي گل سرخ

برايم بياور

تا به اعجاز آن

ادعاي پيامبري كنم

به رسالت مهر

تابستان داغ

Posted in حرفهاي بي مخاطب, دلتنگي ها, شعرها by نيلگون on سپتامبر 21, 2009

تابستاني كه هرگز از راه نرسيد

تمام شد

به قدر يك چشم بر هم زدن

به قدر فروريختن ماسه هاي گرم از دستان كودكي

به قدر نوشيدن يك فنجان قهوه تلخ

داغ داغ

دست‌هايم را در باغچه مي‌كارم …

Posted in پريشان‌نوشت, حرفهاي بي مخاطب, شايد هذيون by نيلگون on سپتامبر 20, 2009

بايد توي زندگي‌هاي قبلي‌ام، سپيدار بوده باشم

بوته اسفند، گلي خودرو، شقايقي وحشي روييده روي شيب تند سيل‌بند

شايد هم يكي از آن رديف نعناپونه‌هاي كنار جوي آب

درست نمي‌دانم، شجره‌نامه‌ام را هم باد برده، دور دور

اما اين دست‌ها كه با ضرباهنگ باران روي شيشه، تند‌تند نبض‌شان مي‌زند

سر انگشت‌هايي كه با اولين باران تاول زده‌اند، گواه‌اند گواه

سبز خواهم شد.

از جنس خون و قرمز دانه

Posted in كودكانه, پازل زندگي من, حرفهاي بي مخاطب, دلتنگي ها by نيلگون on سپتامبر 11, 2009

دستهاي نوازشگر مهربان مي خواهد، به نوا درآوردن اين تارها

سهم من و تو اما

دستهايي بود كه مشغله شان، گره زدنست و بريدن

باز هم گره زدن و بريدن

از ميان رشته هاي آويخته از دارهاي بلند

پودهايي به رنگ هاي رنگين كمان

كه آخر آخرش بشود گلهاي صدبرگي از جنس خون و قرمز دانه

سرگردان ميان دريايي از زاج و لاجورد

مصلوب روي ديوارهاي رنگ روغن خانه هاي تاريك

يا گرفتار ميان قابهاي شيشه اي غبار گرفته

چنگهاي بي نوا، گلهاي بي ريشه، گلبرگ هاي بي عطر و بو

راستي هنوز طرح مي زني؟

پ.ن: قرمز دانه و لاجورد، براي به دست آوردن رنگ قرمز و آبي در فرش، به كار مي روند، زاج براي تثبيت رنگها در رنگرزي