يادداشت هاي گاه و بيگاه

73-77

Posted in خودماني by نيلگون on فوریه 24, 2010

خوابگاه هر چه نبود، هر چه نداشت، معناي مطلق آرامش بود. زود ياد مي‌گرفتي آبت با كدام گروه توي يك جوب مي‌رود و در مقابل كدام خلق‌و‌خو، كدام آدم را هم تحت هيچ شرايطي نمي‌تواني تحمل كني. مي‌توانستي سه تا هم‌اتاقي عزيز داشته باشي، يك چراغ مطالعه كوچك بنفش، آن‌هم درست بالاي سرت و تا هر زمان كه دلت خواست بخواني، از مائده‌هاي زميني گرفته تا آيينه‌هاي ناگهان و شيمي مواد و به هيچ‌كس هم بابت انتخابت جواب پس ندهي. بعد كلاس مزخرف كنسرو‌سازي، تمام راه را لرزان برگردي، پله‌ها را دوتا يكي كني، ديوان حافظ عزيز را بگذاري زير سرت و با مانتو و مقنعه مچاله تا غروب بخوابي.
مي‌شد براي خودت يك پنجره داشته باشي توي طبقه سوم كه بشود كنارش ايستاد و سرزدن صبح صادق را از پشت پرده حرير برف زمستاني تماشا كرد.
دارايي‌هاي كوچك اندك، دوتا گلدان، يك دوربين، ماشين‌حساب مهندسي عزيز به اضافه دفتري از گلبرگ‌هاي خشك‌شده لاله و به‌ژاپني و عكس‌هاي دسته‌جمعي باغ بوتاني و فتح هر چه تپه دور و نزديك و شب‌شعرهاي دانشكده و هر چه سفر و كارخانه و يك كارت تلفن خيلي‌خيلي‌باارزش البته!
مي‌شد همه را خيلي راحت بسپاري دست باباي پير خوابگاه و خواهش كني كه اين‌بار وقتي نيستي، بهترين دوستت پشت در نماند.
خوابگاه پيش‌تر‌ها معناي مطلق آرامش بود و اطمينان.
خوابگاه پيش‌ترها امانت‌دار بود.

تشكرانه

Posted in خودماني by نيلگون on فوریه 19, 2010

خداي خوبم لطفا يك قدم بيا جلو
مي خوام روي ماهت رو ببوسم

پ.ن: ايمان بياوريم به رؤياها
گاهي تعبير مي شوند

عنوانش بايد تو باشي

Posted in خودماني by نيلگون on فوریه 17, 2010

نشد كه بشوم
قد آغوش تو
سايه كن
قدم بزنيم