عشق هايي كز پي رنگي بود
هر چي فكر مي كنم مي بينم اولين عشق زندگيم عروسك چشم آبي موطلايي بود كه خاله شكوه از يزد واسم سوغات آورده بود وتازه مي خوابونديش چشماي نازشو مي بست و راس راسي مي خوابيد.
من ومامانم خيلي دوستش داشتيم. تا اينكه يروز مامانم منو برد آرايشگاه وحسابي موهامو كوتاه كرد و مثلا خوشگل شدم.
منم كه حسابي خوشگل !!! شده بودم، رفتم اساسي از خجالت عروسكم در اومدم.
حالا چه جوري؟
خوب معلومه.
موهاي طلاييش رو براش كوتاه كردم تا هم راحتتر شسته بشن ! هم زودتر قد بكشن!
و از همه مهمتر عروسكم بشه دختر مامان
اينجوري شد كه عروسكم كه ديگه نه خوشگل بود نه موطلايي، از چشم من ومامان هر دو افتاد.
حالا مي گم:
كاشكي اونقدر عاشقش نبودم كه فكر كنم هميشه دوست داره مثل خودم باهاش رفتار بشه.
كاشكي مامان به جاي دور انداختن اون درس كردن يه سري موي سياه يا قهوه اي براي اونو يادم مي داد .
حيف كه مامانم فقط مامان من بود نه مامان عروسك بي گناهم.
خداييش چقدر تو زندگي اين بلا سرتون اومده ؟
leave a comment