پيامبر
شاخه اي گل سرخ
برايم بياور
تا به اعجاز آن
ادعاي پيامبري كنم
به رسالت مهر
دانه هاي دل من
انارهاي باغچه رسيدهاند
تركخورده و رها
ميان دستان سرد باد
با سبد مهر بيا و
از سر شاخههاي عريان
تمام دانههاي سرمازده و تبدار را
بچين
تابستان داغ
تابستاني كه هرگز از راه نرسيد
تمام شد
به قدر يك چشم بر هم زدن
به قدر فروريختن ماسه هاي گرم از دستان كودكي
به قدر نوشيدن يك فنجان قهوه تلخ
داغ داغ
سانتاي سياه پوش
ارابه هاي سياه سفير كشان
ديوارهاي بلند محاصره را مي شكنند
و بر شانه هاي لرزان شهر فرود مي آيند
سنتاي سياه پوش رو به باغهاي نزديك
كوچه پس كوچه ها را پشت سر مي گذارد
بدنهاي كوچك سرد را سر راه لگد مي كند
بزرگترها را با خشم كنار مي زند
و تا مي رسد
شروع مي كند به هرس كردن شاخه هاي نازك زيتون
و تمام درختها را آذين مي بندد
به تعداد كودكان غزه و تمام شهرك هاي اين حوالي
خمپاره در جيب دارد
ارابه ها هم لبريزند از بازيچه هاي كوچك سربي
و شب آتش بازي
همه تقسيم مي شوند
تمام بازيچه هاي كوچك و بزرگ
تن هاي بي سر ميان ميدان پايكوبي مي كنند
شهر جابجا پر شده از روبانهاي قرمز آخر جشن
و من ميان زر ورق ها، جعبه ها، عكس هاي رنگي خانوادگي
و روزنامه هاي بي خبر اين روزها
دنبال آخرين پاكت هاي نامه مي گردم
تا با خطي خوش و سر حوصله
آغاز سال نوي ميلادي را
به خودم، سانتا و تمام آدمهاي خوب دنيا
تبريك بگويم
18 comments