يادداشت هاي گاه و بيگاه

بشنو از ني

Posted in دلتنگي ها by نيلگون on سپتامبر 22, 2008

از چشمهاي مهربانت كه افتادم

اشك شدم، قطره شدم

آب شدم، رود شدم

سرود شدم، جاري به جان سپيدارها

تاب خوردم، آب خوردم، قدكشيدم

دستان تمنا كشيده به انتهاي آسمان

خشم گرفتي، سوزاندي

خاك شدم، خاكستر شدم

يله در دستان مواج باد

موج گرفتم، اوج گرفتم

تاب خوردم، آب خوردم، گل شدم

روح در من دميدي

قابل شدم

آدم شدم، حوا شدم

مجنون شدم، ليلا شدم

سر به گريبان بودم، سرگردان شدم

پشيمان بودم، پريشان شدم

ناله بودم، ني شدم

بشنو از من چون حكايت مي كنم …